جدول جو
جدول جو

معنی میخ کار - جستجوی لغت در جدول جو

میخ کار
چوبی که بزمین فرو برده برآن چوب نهند و باتیشه تراشند، (خاتم) دستگاه ساده و کوچکی است با دو ضلع قایم بهم که بوسیله میخی بزمین محکم شود و وقت کارکه خاتم ساز بر روی زمین قرار گیرد ضلع عمود آن رو بخاتم سازاست. طرزاستفاده از میخ کارباین ترتیب است که اگرمثلابخواهند چوبی راببرنند یک سر آنرا بر روی زمین میگذارند و سر دیگر را به میخ کار تکیه میدهند و در عین حال آن سر چوب را که به میخ کار تکیه دارد از طرفین بین شست دو پای خود محکم میگیرند و آن وقت اره را برداشته مشغول محکم میگیرند و آن وقت اره را
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرخ کار
تصویر چرخ کار
کسی که با چرخ کار می کند، کسی که با چرخ چاقوتیزکنی کارد و چاقو تیز می کند، آنکه با ماشین تراش، فلزات را تراش می دهد، تراش کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میناکار
تصویر میناکار
کسی که میناکاری می کند، میناساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از می خوار
تصویر می خوار
کسی که شراب می خورد، باده خوار، شراب خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میرشکار
تصویر میرشکار
کسی که مامور و متصدی آماده ساختن وسایل شکار است، سرپرست و نگهبان شکارگاه، بزرگ شکارچیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میخ کوب
تصویر میخ کوب
چکش و هر آلتی که با آن میخ را در چیزی یا در جایی بکوبند، کنایه از ثابت و بی حرکت، کنایه از ویژگی کسی که مات و متحیر بر جا مانده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیه کار
تصویر سیه کار
سیاهکار، بدکار، گناهکار، فاسق، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
میخ کوبنده، که میخ را بر جایی بکوبد، آن که میخ را به جایی بزند،
آنچه بدان میخ کوبند، چکش، (یادداشت مؤلف)، تخماقی که میخهای چادر را بدان بر زمین کوبند، قسمی تخماق کوتاه دسته دار از چوب که بدان میخ چادر بر زمین فروکوبند، (از یادداشت مؤلف)، میتد، میتده، (منتهی الارب) :
به دفۀ جد و ماشوره و کلابۀ چرخ
به آبگیر وبه مشتوت و میخ کوب و طناب،
خاقانی،
میخکوبی بر سرش زد و به جا بکشت، (راحهالصدور راوندی)، پس بفرمود تا او را در غراره ای کردند و سر غراره بدوختند و به میخ کوب فراشان چندانش بکوفتند تابمرد، (تجارب السلف)،
،
میخ کوبیده شده، میخ کوفته، به میخ کوبیده شده در جایی، کنایه است از سخت ساکن و بی حرکت و پابرجا و دهشت زده شده در جای خود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان) (آنندراج). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات). فاسق فاجر و ظالم. (فرهنگ رشیدی) :
سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند
تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزۀ ماه.
سوزنی.
سیه کار شب چون شود شحنه سود
برون آید آتش ز گردنده دود.
نظامی.
بدزدید بقال از اونیم دانگ
برآورد دزد سیه کار بانگ.
سعدی.
سیه کاری از نردبانی فتاد
شنیدم که هم در نفس جان بداد.
سعدی.
رجوع به سیاه کار شود
لغت نامه دهخدا
زارع، زراعت کننده، آنکه زراعت کند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ کَ بَ)
عروق الاصف. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
برابر شغل. مقابل عمل. حاجب بزرگ امیرعلی قریب... در پیش کار ایستاده، کارهای دولتی را راندن گرفت. (تاریخ بیهقی) ، پیش جنگ. بمیدان جنگ. بمعرکۀ کارزار: امیر برنشست و پیش کار رفت با نفس عزیز خویش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 113). با این مقدار مردم جنگ پیوست و به تن عزیز خویش پیش کار برفت با غلامان. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
استادکار. دانای کار:
کدو خوش بنزدیک نرگس بکار
سفارش چه حاجت تویی پیر کار.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ پَ)
میناساز، (ناظم الاطباء)، استادی که کار مینائی کرده باشد، (آنندراج)، آنکه میناکاری کند، کسی که میناهای ملون را آب کرده بر ظرف طلا یا نقره کار کند و بدل رنگهای جواهر نماید، (انجمن آرا)، رجوع به میناساز و میناگر شود، کار کرده و ساخته با مینا، مینا کار کرده، (آنندراج)، آنچه بر روی آن میناکاری شده باشد:
شیشۀ ما محتسب از بس که بر دیوار زد
کرد میناکار آخر خانه خمار را،
ملاطاهر غنی (از آنندراج)،
- خانه میناکار، خانه ای که در آن میناکاری شده باشد،
- قصر میناکار، قصری که در آن میناکاری شده باشد
لغت نامه دهخدا
سیخی دودم که میان عصا و مانند آن جای دهند، مغول، زلق، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیزی مسکر. (آنندراج). مستی آورنده، دائم الخمر. (آنندراج). مست کاره. و رجوع به مست کاره شود
لغت نامه دهخدا
مزدور، (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به نیم کاره و نیم کاری شود:
تو صاحب کار جبرئیلی
بدگوی تو نیم کار شیطان،
خاقانی،
، شاگرد، (یادداشت مؤلف)، صنعتگری را گویند که به دست افزار دیگران کار کند و از آنچه اجرت یابد به مالک دست افزار حصه دهد، (غیاث اللغات)، مناصفه کار، مضارب، (یادداشت مؤلف)، مزارع، (یادداشت مؤلف)، زارعی که به موجب عقد مزارعه نیمی از محصول دیم را می گیرد، (فرهنگ فارسی معین)، نیم کاره، هرچیز ناقص و ناتمام، (آنندراج)، کاری که نصفی یا برخی از آن را انجام داده اند، رجوع به نیم کاره شود، فرسوده شده، کارکرده، (ناظم الاطباء)،
- نیم کار گذاشتن، ناتمام رها کردن، به آخر نرساندن:
ز عجزقدرت کارش تمام صورت بست
مصوری که شبیه تو نیم کار گذاشت،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نقش و نگاری به شکل کلۀ میش که بر تخت کنند، (ناظم الاطباء)، مزین به سر گوسفند، آراسته با سر قوچ،
تخت سلطنت خسروپرویز که منقش و مزین به سر میش بوده است:
کهین تخت را نام بد میش سار
سر میش بودی برو بر نگار،
فردوسی،
یکی تخت پیروزۀ میش سار
یکی خسروی تاج گوهرنگار،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
رئیس و مهتر شکارچیان. (ناظم الاطباء). مهتر قورچیان. (آنندراج). لقب رئیس شکارچیان شاه. شکارچی باشی. (یادداشت مؤلف). لقب مهتر نخجیرگران دربار، قوشچی باشی و بازدار و دارندۀ مرغان شکاری. (ناظم الاطباء). مهتر قوشچیان شاه چه قوش به معنی باز شکاری است و قوشچی یعنی مسؤول و دارندۀ باز شکاری سلطنتی. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ شَوَ دَ / دِ)
می خواره. می گسار. سیکی خوار. باده گسار. باده خوار. شرابخوار. می باره. شرابخواره:
مطربان رودنواز ورهیان زرافشان
دوستداران همه می خوار و مخالف غمخور.
فرخی.
یکی چون روی بیماران دوم چون روی می خواران
سیم چون دست با حنی چهارم دست بی حنی.
منوچهری.
وان قطرۀ باران که چکد بر گل خیری
چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ می خوار.
منوچهری.
چنان بسازد با طبع تو تهور تو
چنانکه رامش را طبع مردم می خوار.
بوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279).
من به یمگان به بیم و خوار و به جرم
ایمنند آنکه دزد و می خوارند.
ناصرخسرو.
شراب از دست خوبان سلسبیل است
وگرنه خون می خواران سبیل است.
سعدی.
محتسب گوچنگ می خواران بسوز
مطرب ما خوب نائی میزند.
سعدی.
لبت شکر به مستان داد و چشمت می به میخواران
منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم.
حافظ.
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست.
حافظ.
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است.
حافظ.
نم نم باران به میخواران خوش است
رحمت حق بر گنه کاران خوش است.
؟.
و رجوع به می خواره و می خوارگان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
تراشکار. متخصص تراش دادن فلزات. چرخ گر. استاد صنعت تراشکاری. رجوع به چرخ کاری و چرخ گر و چرخ گری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم کار
تصویر نیم کار
کاری که نصف آن را انجام داده باشند، مزدور کارگر: (خوش بود جان و جان من خوشتر خاصه چون هست نیم کار است) (کمال اسماعیل. دیوان. چا. هند. 189)، زارعی که بموجب عقد مزارعه نیمی از شاگرد محصول زمین دیم را میگیرد، شاگرد، هر چیز ناتمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرشکار
تصویر میرشکار
کسی که بر شکارچیان پادشاه وامیر ریاست دارد مهتر صیادان: (مهدی قلی خان و میر شکار و سایراسب انداختند در نارا گرفتند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از می خوار
تصویر می خوار
آنکه باده نوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میناکار
تصویر میناکار
آنکه میناکاری کند میناساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میخ کاسه
تصویر میخ کاسه
(زرگری) سندان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میش سار
تصویر میش سار
آنچه بصورت میش یا قوچ باشد میش سر
فرهنگ لغت هوشیار
پایداره یار رس یار مند یار یاور یاریگر یار یاور کمک کننده: خدا یار و بخت مدد کار بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صید کار
تصویر صید کار
شکارچی صیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریا کار
تصویر ریا کار
مکار، نفاق کننده، منافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیل کار
تصویر بیل کار
آنکه کارش بیل زدن زمین و باغ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک کار
تصویر نیک کار
آنکه خوب کار کند، نیکو کار نیکو کردار: مقابل بد کار بد کردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرشکار
تصویر میرشکار
((ش))
کسی که بر شکارچیان پادشاه و امیر ریاست دارد، مهتر صیادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیه کار
تصویر سیه کار
((یَ))
سیاهکار، بدکار، ظالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میخ چادر
تصویر میخ چادر
آصیه
فرهنگ واژه فارسی سره